خرابکاری در کار

ساخت وبلاگ
یک مرد چهل و اندی ساله پشت تلفن از چیزی بهم گفت که من سی ساله ندارمش، خوب شد پشت تلفن بود، رو در رو اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم و بغضم جلوش حتما میشکست،... امیدوارم وقتی همو دیدیم دیگه ازش حرفی زده نشه، اونکه چیزی از من نمیدونه، ولی منکه میدونم،برای من زود بود مزه خیلی چیزها رو بچشم، وقتی خیلیا اصلا نمیدونن یعنی چی! کلی از من بزرگترن و نمیفهمن از چی حرف میزنم،...ولی منکه هردفعه جایی میشنوم به زور خودمو کنترل میکنم، این خلا بزرگ، این زخم سر باز، هیچوقت التیام پیدا نمیکنه، هیچوقت. + نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 23:37 توسط ال خرابکاری در کار...
ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 40 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 20:09

یک زمانی آرزوم بود برم این همایش های شیک مهندسی، از اونا که آدم پاشنه بلندا و کراواتیا میرن، از اونا که باید دعوت نامه داشته باشی، از اونا که تو سالن همایش و هتل های شیک و لاکچری شهره، از اونا که بریز بپاشه،...اره رفتم، از پارسال استارت خورد و تا الان چندین تا درست حسابی‌شو رفتم، دعوت نامه هم بهم دادن، بهم هم زنگ زدن که حتما بیاین خانم مهندس، اره رفتم، همین امشب هم رفتم، توی هتل پنج ستاره، تو سالن همایش شیکش، از اونا که خدمتکارای کت شلواری در بزرگ رو باز میکنن و میگن از اونطرف بفرمایین خانم مهندس، از اونا که لوستر دو سه متری تو لابی آویزونه، همه شیکن و لبخند میزنن، از اونا که پذیرایی سلف سرویس دارن، فکر کنم ده مدل شیرینی بود، چهار مدل میوه، چایی و نسکافه و مخلفات، اره واقعا شیک بود، ولی من هنوز با این آدما بُر نخوردم، شاید باید میرفتم روی سن و بلند میگفتم من انیمیشن درست میکنم، کی می‌خواد باهام همکاری کنه؟ نمیدونم! نه! من اگه دنبال کار بودم که تپ تپ رزومه میفرستادم به اینور اونور، هم میخوام کار کنم هم نمیخوام! چمیدونم، جماعت معمارا و موزیسین های شیک رو خیلی میپسندم، بودن کنارشون حس خوبی بهم میده، من از اینام...خلاصه از دور قشنگ بود، توش خبری نبود واقعا، شایدم هرمرحله که آدم رد میکنه، یک چیز بهتر پیدا میکنه و اونو دلش می‌خواد، و این سیکل باطل تا ابد هست...امروز صبح و عصر بیرون بودم، فردا صبح و عصر کلاس دارم!برم دشیفراژژژژژژ خرابکاری در کار...
ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 36 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 20:09

هفته قبل نه کلاس پیانویی بود نه سلفژ نه خبر خاصی! حالا تو این هفته هم کلاس پیانو هم سلفژ رفتم هم یک سمینار رفتم، هم استادم از خارج اومده و باهاش کلاس برمیدارم، هم دوستم از تهران اومده و در بیرون با اون، هم تمرین با نوازنده، هم کلاس زبان! همه همهههه چی برقرار بود با کلی اضافه کاری! فردا هم صبحانه با دوستام و عصرم کلاس:/ تموم بشه زودترررر این هفته خرابکاری در کار...
ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 39 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 20:09

خیلی کلنجار رفتم، خیلی به تعویق انداختم، ولی ته تهش گفتم همینه دیگه! با مترونوم نمیزنم فوقش جلوش! یا فوقش میگه ریتمت مشکل داره و برو درست کن! به هرحال اون نیم ساعت رو یکجوری طی میکنیم! به فکرم اومد که به حرف بگیرمش! به سوالات بنیادی! به مسیری که بهم پیشنهاد میده! ولی خوب چی آخرش؟ من میرم پیشش قطعه بزنم اونم اشکالاتم رو بگیره و درس جدید بده، حالا اینکه هیچی رو روال نیست، تقصیر من خیلی نیست! قطعه هاش سخته! منم همه زندگیم پیانو نیست! یکجوری بهم قطعه میده و انتظار داره روزی دو سه ساعت فول تمرکز تمرین کنم! نه قشنگم! تو آشفتگی زندگی الانم از این خبرا نیست! میزنم، ولی نه اونقد که پرفکت بشه! اونقد که یک چیزی دربیاد ازش! و اون چیز رو مرددم برم پیشش بزنم و بگم بعد یک ماه اومدم با این یک صفحه و هشت خط!!! خرابکاری در کار...
ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 38 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1402 ساعت: 23:21

وقتی مبلامون رو عوض کردیم، تا مبل جدید بیاد، یک ماهی زمان برد، تو این مدت بارها تو ذهنم میومد که برو رو کاناپه دراز بکش، میرفتم تو پذیرایی و میدیدم که نیست، یک حال دپرس بدی میشدم، بارها و بارها تکرار شد، هی ذهنم میگفت برو رو صندلی بشین فیلم ببین، برو رو کاناپه کتاب بخون، و هربار تا به چشمم نمیدیدم که نیست، مغزم ول نمیکرد...الانم انگار به دلمه لوازم تحریر بگیرم، کتاب جلد کنم، اصرار کنم دفترام فنری باشه، خودکارام زبرا باشه، کیفم جدید باشه،...ولی دختر تو شش ساله از دانشگاهم فارغ التحصیل شدی،۶ ساااال...خیلی خیلی این هوا و تغییر فصل رو دوست ندارم، حس انجام یکاری که نیست و تموم شده بهم میده،...یک سریال کره ای شروع کردم یک قسمتاش اونقد جذاب و هیجان داره که چشم برنمیدارم، اسمش "چتر ملکه"کاش فردا کلاسم کنسل شه، من نمیتونم کنسل کنم کاش از طرف استاد و آموزشگاه یک حرکتی بزنن،... نوازنده هم مسافرت و عشقو حاله، منم حوصله کلاس ندارم،... صبح منتظرم تماسم که بگن کنسله و من کرور کرور برای چند لحظه خوشحال شم خرابکاری در کار...
ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 41 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1402 ساعت: 23:21

بنظرم ذوق و هیجان برای نتیجه یک کار اصلا معنی نداره، یعنی اصلا وجود نداره، من وقتی جیگرم داره کنده میشه سر جمله جمله این قطعه، سر ریتم، سر کوک، سر لهجه، سر تنفس درست، جمله بندی و دینامیک و هزار کوفت دیگه، وقتی هنوزم کار داره، واقعا روزی به اجرا برسه من خر ذوق میشم؟ ملت کف و سوت بزنن چی؟ نه واقعا نمیشم، چون ذره ذره به اینجا رسوندم خودمو، کاملا نرماله خوب بشه، مطمینا شبش هم راحت میخوابم و به هیچی هم فکر نمیکنم،...استادم گفت وقتی دانشگاه تهران قبول شدم، وقتی از زیر سر درش رد شدم، هیچ حس خاصی نداشتم، چون پوستم سرش کنده شد، چون میدونستم به اینجا ختم میشه،...جور دیگه اش اینه که تلاش میکنی و نتیجه نمیگیری، حس غم اون هم بی پایانه و تلخ و تجربه اش کردم خرابکاری در کار...
ما را در سایت خرابکاری در کار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e0000z بازدید : 40 تاريخ : جمعه 17 شهريور 1402 ساعت: 23:21